یادداشت‌های چندوقت یکبار در مورد موضوعات سیاسی و‌ اجتماعی

دورویی آمریکایی در مورد مشارکت زنان در اجتماع و سیاست

 

دورویی آمریکایی در مورد مشارکت زنان در اجتماع و سیاست

رضا کریمی

 

آمریکا سال هاست که ادعای رهبری دنیای آزاد را دارد، در تبلیغات داخلی و خارجی، و ترسیم تصویری از برند ملی خود، چنان پیش رفته که رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا را رهبر دنیای آزاد میخوانند، تمام استعدادها یا دلزدگان از شرایط موطن خود را عاشق فرهنگ و آزادی های موجود در آمریکا میکنند و حتی تا جایی پیش میرود که اشاعه این دموکراسی و آزادی را یکی از وظایف خود در دنیا می داند. بر پایه همین احساس وظیفه، و در راستای دفاع از دموکراسی و آزادی، چه مواضع که نگرفته، جنگ ها که به پا نکرده و دخالت ها که در جهان نداشته.

یکی از عناصر این دموکراسی و آزادی، که همیشه تبلیغ هم می شود، آزادی زنان، و حضور فعالشان در حیات سیاسی، و مشارکت در اجتماع است؛ آرمانی که آمریکایی جلوه داده و مدعی است برای اشاعه آن در جهان، رهانیدن زنان کشورهای مختلف از بندهای دیکتاتوری، ستم های دینی و محدودیت های خانواده برای حضور زنان به شکل فعال در جامعه، در سراسر جهان تلاش می کند.

این تلاش ها هم از طریق رسانه های بسیار بزرگ تحت کنترل آمریکا انجام میگیرد، که از هالیوود گرفته تا نشریات و روزنامه های پرتیراژ آمریکایی، تا موسیقی و هنر مورد نظر غرب، و همچنین رسانه ها و نشریاتی که به زبان های بومی در سراسر جهان منتشر و مورد حمایت قرار میدهد همگی در همین زنجیره هستند، و در این راه از طریق سازمان های مردم نهاد هم که طی دهه های اخیر تاثیرشان در جوامع و کاربردشان در پیشبرد این اهداف را نشان داده اند استفاده می شود. «سمن» هایی که در بسیاری از کشورهای دنیا، بخصوص آنان که فرهنگ یا فضای سیاسی شان باب میل آمریکا نیست فعال بوده و در تلاش هستند تا این ارزش های آمریکایی در زمینه مشارکت زنان در جامعه را تبلیغ و گسترش دهند.

اما سوال اینجاست که وضعیت زنان، بخصوص در مورد مشارکت آنها در جامعه و حیات سیاسی خود آمریکا در چه وضعی است؟ سوالی که معمولا یا پاسخ درستی به آن داده نمی شود، یا با عبارات کلی و آرمانی آنرا گمراه می کنند. گزارش مرکز زنان امریکایی و سیاست در سال 2013 گزارش منتشر کرد [1] و در آن وضعیت حضور زنان در فضای سیاسی آمریکا را با جزییات بررسی کرد.

 

 

براساس یافته ها و داده هایی که همین مرکز منتشر کرد، میزان مشارکت زنان در مراکز مقننه و نظارتی انتخابی امریکا چندان وضعیت مناسبی نیست، و شاید کنشگران آمریکایی به جای تمرکز بر دنیا بهتر باشد بر بهبود این شرایط در کشور خود متمرکز شوند. بر اساس این داده ها، در سال 2013، تنها 18 درصد کرسی های کنگره در اختیاز زنان بوده، و این آمار برای ادارات ایالتی حدود 23 درصد است. درصد حضور زنان در کنگره با افزایش رو به رو بوده، که بعد از سال ها افزایش به تازگی به 18 درصد رسیده، اما همین حضور زنان در مراکز ایالتی نسبت به دهه گذشته رو به کاهش گذاشته و از 27 درصد که اوج آن بوده به 23 درصد کاهش یافته. این آمار در مورد نهادهای قانون گذار دیگر هم پیشرفت یا وضعیت خیره کننده ای را نشان نمی دهد. درصد رشد حضور زنان در این مراکز طی دو دهه گذشته تنها چهار درصد رشد داشته و از 20 درصد در دهه 90 به 24 درصد در 2013 رسیده.

وقتی به وضعیت و آمار شهرداری ها هم نگاهی بیندازیم با آمار مناسبی رو به رو نخواهیم شد. در زمانی که این تحقیق انجام شده، یعنی سال 2013، از میان صد شهر بزرگ آمریکا، تنها ده مورد از آنها دارای شهردار زن بوده اند، یعنی فقط ده درصد. و این برای کشوری که ادعای اشاعه ارزش های برابری خواهی دارد و مدام از طریق رسانه و سازمان های مردم نهاد در تلاش است خود را رهبر دنیای آزاد و سرزمین فرصت ها نشان داده و بر دیگر کشورها تاثیر بگذارد، اصلا جالب نیست که در بین صد شهر بزرگ آن، فقط یک شهردار زن آفریقایی-آمریکایی وجود دارد.

 

 

آمریکا تقریبا در اکثر مواردی که ادعایی در مورد آن داشته با دورویی و ریاکاری به تبلیغات پرداخته است، از مسائل حقوق بشر، صلح، دموکراسی گرفته تا حقوق اقلیت های دینی و قومیتی. اما سلطه ی درازمدت آن بر رسانه ها، و تامین رسانه هایی که به زبان های بومی در کشورهای مختلف به فعالیت مشغولند، همیشه از افشای حقیقت پشت صحنه در بهشت آمریکایی جلوگیری کرده، و تصویری آرمانی و غیرواقعی از خود به جهان مخابره می کند.

 

چهارشنبه، بیستم آذر 1398

شروع ترجمه جدید

مدتی بود که به دنبال کتاب جدیدی بودم برای ترجمه، که به دلایل مختلف یا مواردی که پیدا میکردم ترجمه شده بود، یا شرایط خاص دیگری وجود داشت که امکان کار را نمیداد. اما خوشبختانه کتاب نسبتا جدیدی از ویلیام بلوم پیدا کردم به نام «مهلک ترین صادرات آمریکا: دموکراسی». آنقدر برایم جذاب بود که عصر بخشهای زیادی از آنرا خواندم و کتابخانه ملی را هم چک کردم تا مطمئن باشم قبلا ترجمه نشده است.

 

در برنامه ریزی های اولیه ام نهایت سه ماه را برای ترجمه در نظر گرفته ام، که امیدوارم بتوانم در زمیان کوتاه تر ترجمه رو به پایان برسانم. در همین زمان هم باید به دنبال انتشاراتی جدید باشم، تا با تاخیرهای وحشتناک مرکز اسناد که کار انتشار ترجمه های قبلی را داشت رو به رو نشوم، گرچه همیشه از زحمات این دوستان ممنون هستم.

 

ابتدا کتاب دیگری را انتخاب کرده بودم، اما ظاهرا فردی دیگر در حال ترجمه آن بود، ولی به هر حال نتیجه بدی هم نداشت، و کتاب جدیدی که انتخاب کردم شاید برایم به همان جذابیت کتاب قبلی باشد.

 

 

ایجاد، اصلاح و ارتقای تصویر برند ملی

 

 

ایجاد، اصلاح و ارتقای تصویر برند ملی
تعاریف و راهکارها

صائب کریمی

 

 

 

کِیث دینی(Keith Dinnie)، نویسنده و محقق در زمینه برند و برند ملی، در کتاب «برندسازی ملی، مفاهیم، موضوعات و اجرا»، می­گوید پیش از آنکه به اعمال مفهوم برند، روی کشور ها بپردازیم، باید به تعریف و تشریح خودِ برند رسید. او معتقد است که این تعاریف در دو دسته قرار می­گیرند؛ دسته اول تعاریفی که روی نمودهای ظاهری یک برند تمرکز دارند، و دسته دوم، شامل تعاریفی که عمیق­تر هستند و از جنبه­های ظاهری یک برند فراتر رفته و در پی آن هستند که اساس و ذات آن را دریابند. دویل (Doyle. P) هم در کتاب «کتاب بازاریابی» (The Marketing Book)، می­نویسد که « یک برند موفق، یک نام، نشان، طراحی، یا ترکیبی از آنهاست، که محصول یک سازمان بخصوص را دارای مزایای متمایز تعریف می­کند». اما تعریف بهتری که می­توان یافت، توسط مک­رای (Macrae)، پارکینسون (Parkinson)، و شیرمان (Sheerman) ارائه شده: آن­ها معتقد بودند که یک برند، نمایش دهنده­ی ترکیبی بخصوص از مشخصات و ارزش افزوده عملی و غیرعملی است که معنای مرتبطی پیدا کرده و به برند اتصال یافته، در حالیکه آگاهی از آن ممکن است آگاهانه یا غیرآگاهانه باشد.. یا لینچ (Lynch)  و چرناتونی (Chernatony) که برند را، دسته­ای از ارزش­های عملی و احساسی تعریف می­کنند که یک تجربه منحصر به فرد و لذت بخش را از سوی فروشنده به خریدار قول و وعده می­دهد. و برندسازی هم فرایندی تعریف شده است که طی آن،کمپانی­ها، ارائه­ی محصولاتشان را از یکدیگر متمایز می­کنند.

پروسه­ ی برندسازی، طراحی و اجرای یک برنامه برندسازی و فعالیت­هایی در راستای ساخت، اندازه­گیری، و مدیریت موقعیت برند در بازار است. اما همانطور که چرناتونی میگوید، باید حتما این حقیقت را پذیرفت که درحالیکه این بازاریاب­ها هستند که فرایند برندسازی را اجرا می­کنند، خریدار و مصرف کننده است که در نهایت یک تصویر ذهنی از آن برند برای خود می­سازد که حتی ممکن است با آن تصویری که بازاریاب در نظر داشت متفاوت باشد. این واقعیت، وقتی موضوع برند و برندسازی را به کشورها و ملت­ها بسط می­دهیم، خود را بیشتر هم نشان می­دهد، از آنجاکه تشکیل تصویر نهایی در ذهن مخاطب خارجی، پس از تلاش­ها و استراتژی-ها، در نهایت خارج از کنترل و مدیریت کشور مورد نظر است.

کِیث دینی می­گوید وقتی که مفهوم برند و برندسازی را به جای محصولات و تولیدات کارخانه­ها یا خدمات شرکت­ها، برای کشورها به کار می­بریم، اخلاقا موظف هستیم این کار را به شکلی صادقانه و محترمانه انجام دهیم و حد و حدودی که در نظر گرفتن کشورها در حد برند، کاری نامناسب است را درک کنیم. او در تعریف برند ملی می­نویسد: «ترکیب منحصر به فرد و چند وجهی از عناصری که تمایز فرهنگی را برای کشورها، و مرتبط بودن موضوع را برای مخاطبین آن فراهم می­کند». و همچنین برای جلوگیری از بروز سوبرداشت از عبارات اشاره می­کند که برند ملی (National Brand)، با برند کشور/ملت (Nation-Brand) تفاوت دارند و مفاهیمی کاملا جدا از هم هستند (در این مقاله،  به دلیل اینکه این عبارت پیش از این جا افتاده و مورد استفاده بوده است، از عبارت «برند ملی» استفاده می­شود، اما این واژه به عنوان ترجمه­ی «Nation-Brand» از زبان انگلیسی به کار می­رود). برند ملی، به عنوان ترجمه National Brand به معنای برندی­ست که در سطح ملی در دسترس است، در برابر برند های منطقه­ای یا محدود. اما در برند-کش.ر/ملت، به عنوان ترجمه­ی عبارت Nation-brand که موضوع این مطلب است، همان کشور، دولت، یا ملتی که مد نظر است، برند محسوب می­شد.

مدلی پذیرفته شده و معروف، که سایمون آنهولت معرفی کرده، در شکل هگزاگرامی پایین، خلاصه و طرح شده است:

 

در این مدل شش ضلعی، عناصر اصلی برند ملی، یا آنطور که آنهولت می­نامد، هویت رقابتی، به این شکل طرح شده: برندها ( که صادرات هم نامیده می­شود)، سیاست ( یا حاکمیت و دولت)، سرمایه­گذاری، فرهنگ، مردم، و توریزم. هر کشور می­تواندبه فراخور شرایطش، و فعالیت­های ارتباطی که برای تقویت تصویر برند ملی انجام داده، در هر یک از بخش­های شش­گانه دارای نمره یا امتیازی باشد. به عنوان مثال، در طرح گرافیکی شش­ضلعی هویت رقابتی (تصویر برند ملی) که اینجا نشان داده شده، وضعیت شش عنصر اثلی مربوط به کشور ایالات متحده آمریکا، از نگاه افکار عمومی چهار کشور مسلمان بزرگ به تصویر کشیده شده، کهدر آن مشخص است فاکتورهایی مانند «صادرات»، «سرمایه گذاری»، و تا حدودی «فرهنگ» دارای امتیاز بالایی هستند، اما فاکتورهای دیگری چون «توریزم»، «مردم»، و «حاکمیت» امتیاز نازلی دارد.

هگزاگرامی که در بالا مشاهده می­کنید، نشان می­دهد که تصویر کلی که از برند یک کشور در اذهان عمومی شکل می­گیرد، بر پاییه فاکتورهای مختلفی­ست، که الزاما همگی در یک سطح و برابر نیستند، و در تحلیل وضعیت برند کشورمان، به عنوان ابتدایی­ترین اقدام در راستای تلاش برای بهبود یا اصلاح تصویر برند ملی، باید در نظر داشت که تمام فاکتورها را باید مورد مطالعه و فعالیت قرار داد. در ادامه، و با مشاهده هگزاگرام مذکور، شاید ذکر این نکته هم مناسب باشد که تصاویر برند ملی، یا همان هویت رقابتی، یک تصویر کلی و جهانی نیست، و آمریکا، به عنوان موضوع این شش­ضلعی، در تمام دنیا یک تصویر واحد ندارد، و بنابر موقعیت جغرافیایی، فرهنگی، مذهبی و تاریخی، این تصویر در کشورهای مختلف با هم تفاوت بسیاری می­تواند داشته باشد، همانطور که تصویر برند ایران نیز در کشوری مانند عراق با یک کشور اروپای غربی، و همینطور اذهان عمومی آمریکایی تفاوت دارد.

 

برند ملی، برندسازی ملی، افسانه تا واقعیت

با وجود تعاریفی که تا اینجا ذکر شد، به یک اصلاح اساسی و جلوگیری از سوبرداشت نیاز است. در بحث­های مرتبط با مفهوم و تعاریف برند ملی، و برندسازی ملی، که از دهه 1990 آغاز شد، به عنوان موضوعی جدید و همچنان نابالغ که در عین حال در حال حاضر اهمیت و توجه فراوانی به خود جلب کرده، اگر به اصلاح یک نکته نیاز باشد، این است که درواقع اصلا چیزی به نام برندسازی ملی وجود ندارد! این یک افسانه، و احتمالا افسانه­ای خطرناک است، چراکه نتایجی بد و همراه با از دست دادن زمان، سرمایه و انرژی در پی دارد. افرادی مانند سایمون آنهولت (Simon Anholt)، طی کتابها و سخنرانی ها در سالیان گذشته بارها این عبارت را به کار برده اند، اما خود سایمون آنهولت، به عنوان یکی از پیشگامان تحقیق و نوشتن در این مورد معتقد است که بعد از سالها، این روزها بیشتر زمان سخنرانی ها، مصاحبه ها و نوشته هایش را به این اختصاص می دهد که توضیح دهد که منظور او «چه نیست» بیشتر از اینکه بگوید هدف و منظور او« چه هست». این اشتباه از زمانی آغاز شد که او عبارت «برند سازی ملی» (National Branding) را مطرح کرد، که یا برآمده از ناآگاهی از نتیجه آن، یا تئوری­های هنوز تکمیل نشده­اش بوده است. خود او معتقد است که در آن زمان فکر نمیکرد این عبارت تا چه اندازه می تواند شبه برانگیز و اشتباه باشد، و به قول خود، مثل یک شمشیر دو لبه عمل کند.

از یکسو، عبارت «برند» میتواند برای توصیف اینکه کشورها چگونه با هم برای صادرات، فروش محصول، تاثیرگذاری فرهنگی، سیاسی، جلوه سازی، کسب توریست و غیره رقابت می کنند، در واقع این برند، تصویری است که در ارهان عمومی دارند، و آنها را در ایران رقابت قادر به پیروزی میکند. چرا که این دقیقا شبیه به اتفاقی است که برای تولیدکنندگان و کمپانی ها روی می دهد. این اتفاقی است که در جهانی­سازی روی می دهد، یعنی اینکه کشورها مانند کمپانی ها و تولیدکننده برندی برای خود دارند، و بر آن اساس در بازار جهانی رقابت می کنند، و امکان فرار از آن نیست. اما آنجایی اشتباه است که آن نوع «برندسازی» که برای محصولات و کارخانه انجام می شود را بخواهیم برای کشورها هم پیاده کنیم، این تصوری اشتباه، برآمده از سوبرداشت و درک ناقص از بحث برند و برند ملی است. اتصال این عبارات به هم، که آمیخته با سطحی نگری است، و ارتباطی با معرفی کشورها و فرهگ ها ندارد، یک اشتباه بزرگ است. خود آنهولت هم در آخرین کتابش، اشاره می کند که اگر مجبور نبود، این عبارت برند را به کار نمیبرد، چرا که در تمام کتاب های قبلی، و مقالات از آن استفاده کرده و ویرایش همه ممکن نیست. پس میتوان از خود برند، و برند ملی استفاده کرد و آنرا پذیرفت اما برندسازی را خیر، البته برای کشورها، چراکه در مورد محصولات و کمپانی ها این عبارات همچنان کاربرد دارند و استفاده از آنها هم صحیح است.

کشورها ممکن است دارای برند باشند، از آن رو که دارای شهرتی هستند، به چیز یا چیزهایی شناخته می شوند، تصویری از آنها در جهان وجود دارد، و این برند در پیشرفت آنها از هر جهت، بسیار تاثیرگذار است، دقیقا مانند شرکتها و برندهای تجاری. ممکن است کشوری به فوتبال، کشوری دیگر به تکنولوژی پیشرفته، و حتی کشوری به فساد و فقر شهره باشد. اما اینکه تصور کنیم پس بنابراین میتوانیم همانگونه که برای شرکت ها برندسازی میکنیم، برای کشورها هم این کار را انجام دهیم، اشتباه بزرگی است. در مورد شرکت ها میتوان با کارزارهای تبلیغاتی، آن تصویر مورد نظر را بر ذهن مخاطب غالب کرد، اما در مورد کشورها موضوع بسیار پیچیده تر از اینهاست. آنهولت در کتاب اخیرش، مکان­ها، هویت، تصویر و شهرت (Places, Identity, Images and Reputation)، اشاره کرده که طی 15 سال تحقیق و مطالعه حتی یک مورد پیدا نکرده است که نشان بدهد روش های برندسازی تجاری، لوگوها، شعارها، و این موارد تا بحال برای ایجاد برند ملی برای یک کشور موفق بوده باشند، یا بتوانند به موفقیت برسند تا در تصورهای جهانی از یک کشور، یا منطقه تغییری ایجاد کنند. آنهولت حتی اشاره می کند که دقیقا برعکس آن را مشاهده کرده است، به طوریکه از زمانیکه مقیاس اندازه گیری برند ملی را در سال 2005 راه اندازی کرده(National Brand Index)، کشورهای بسیاری بوده اند که ارقام بسیای زیادی را در برندسازی ملی هزینه کرده اند، متخصیصینی را استخدام کرده اند، اما جایگاهشان طی بیش از یک دهه تغییری نداشته، و شاید حتی بدتر هم شده، اما کشورهایی که چنین هزینه ها و برنامه هایی نداشته اند حتی بهبود شرایط هم تجربه کرده اند. 

تصویب FATF و کاپیتولاسیون مالی، قضایی و امنیتی

«FATF»، کاپیتولاسیون مالی و قضایی

نگاهی اجمالی بر تاثیر سوء تصویب کنوانسیون های مربوط به FATF بر استقلال مالی، قضایی و نیز امنیتی ایران

رضا کریمی

 

بحث های مربوط به FATF و کنوانسیون های آن، شامل پالرمو، وین و کنوانسیون تامین مالی تروریزم سازمان ملل، از زمان برجام در ایران به شکل جدی دنبال شده و موافقان و مخالفانی چه در میان روشنفکران، مردم و همینطور مقام­های رسمی دارد. موضوعاتی مانند FATF، اصولا به شکلی هستند که اگر با نگاهی جامع و دیدی چند بعدی به آن پرداخته نشود، تنها ظاهری از آن دیده می شود که قدرت های اصلی پشت این نهاد، اهداف اصلی را با آن آراسته اند.

به شخصه معتقدم روشنگری و اطلاع رسانی در مورد FATF و کنوانسیو های مربوطه به خوبی در سطح جامعه انجام نشده، و آنان که دل در گرو استقلال و عزت این کشور دارند، بر اساس بصیرت، اخبار، و مطالبی که شاید اطلاعات را به شکل قطه چکانی به مخاطب رسانده اند، ویا صرفا کلی گویی برخی رسانه ها، هدف اصلی آنرا درک کرده و با آن مخالف هستند؛ اما همچنان هستند کسانیکه به دلیل ناآگاهی، و یا تبلیغات جناح های خاص سیاسی داخلی و خارجی، پیوستن به این کنوانسیون ها را امری در راستای پیوستن به اقتصاد جهانی و رهایی از تحریم ها می دانند.

اشاره کردیم که این کنوانسیون ها برای پنهان سازی اهداف اصلی، تصور قدرت های گرداننده آن بزک شده تا مخالفت با آن سخت تر باشد. با مهم جلوه دادن بخش مبارزه با پولشویی این کنوانسیون ها، و تاکید بر کارآمدی آن در مقابله با این پدیده، و همینطور مسائل ضد تروریزم، ظاهری برای این سیستم ساخته شده است که به نظر زیباست، و شاید مخالفت با آنرا در افکار عمومی سخت کند. اما آنچه در پس این ظاهر قرار دارد، از میان رفتن استقلال قضایی، کاپیتولاسیونی در شکل جدید، و نوعی خودتحریمی است.

موارد بسیاری مرتبط با FATF وجود دارد، که یا دیده نشده، یا عامدانه به اشتباه در افکار عمومی جا انداخته شده اند. از جمله ی آنها، به کارگیری واژه ی «توصیه»، به عنوان معادل (Recommendation) است. بر اساس همین واژه، اینطور استدلال می شود که قوانین FATFدر واقع توصیه هایی برای مبارزه با پولشویی و تامین تروریزم هستند، نه قوانینی لازم الاجرا. اما آنچه در چارچوب FATF و کنوانسیون های مرتبط با آن، توصیه (recommendation) نامیده می­شود، در واقع همان استانداردها، اصول و قوانین این برنامه است، که شاید نام گذاری آنها به صورت «توصیه» موجب سوبرداشت شود. در سند رسمی FATF، که برای آخرین به روزرسانی این توصیه­ها، در ژوئن 2019 منتشر شده است، آنها را یک استاندارد بین المللی توصیف می کند که کشورهای عضو باید از طریق اقداماتی که بنابرشرایط مختلف تنظیم شده رعایت کنند. «توصیه های FATF در واقع اقدامات اساسی هستد که کشورها باید به آن عمل کنند تا به این اهداف دست یابند:

شناسایی خطر، و بسط سیاست ها و همکاری های داخلی

پیگیری پول شویی، تامین مالی تروریزم، و تامین مالی تولید سلاح های غیرمتعارف

اقدامات پیشگیرانه در مورد بخش مالی و بخش های دیگر

برقراری قدرت و مسئولیت برای مقامات یا ادارات توانمند در این زمینه، شامل اعمال قوانین تحقیقاتی و نظارتی

ارتقای شفافیت و در دسترس بودن اطلاعات مالکیت شخصیت های حقوقی و قراردادها و توافقات

تسهیل همکاری بین المللی در این زمینه»

مواردی که به عنوان توصیه در اسناد FATF ذکر می شوند، برای تمام اعضا لازم الاجرا هستند، و علاوه بر گزارش های مفصل در مورد عمل به توصیه ها، نظارت هایی سخت بر آن در هر کشور وجود دارد، و هرگونه تخطی از آنها موجب اقدامات تنبیهی این نهاد می شود. شرایطی که مفهوم «توصیه» را به کل زیر سوال می برد.

توصیه ها و استانداردهای FATF ابتدا در سال 1990 صرفا برای مبارزه با پول شویی شکل گرفت، اما از 2001 به بعد بحث تامین مالی تروریزم را نیز شامل شد، که هشت توصیه اصلی آن به این موضوع اختصاص یافته. مفاد این توصیه ها از سال 2003، در قالب کنوانسیون های مختلف، توسط 180 کشور، به عنوان استانداردهای بین المللی ضد پول شویی و مقابله با تامین مالی تروریزم (AML/CFT) به رسمیت شناخته شده است. که کنوانسیون های پالرمو CFT و کنوانسیون وین از آن جمله اند و در ایران هم در حال بحث جهت تصویب هستند.

در اسناد FATF، وظایف کلی کشورهای عضو به این شکل تشریح شده است: کشور های عضو باید ابتدا خطر های پول شویی و تامین مالی تروریزم را شناسایی، ارزیابی و تحلیل کنند، سپس اقدامات مناسب را برای کاهش یا از میان بردن این خطر عملی کنند. مبارزه با تامین مالی تروریزم از سال 2003 چنان در این ساختار اهمیت یافته، که می­توان گفت به هدف اصلی چارچوب FATFتبدیل شده. همچنین باید تاکید کرد که این توصیه ها، بر خلاف نام آنها که به نظر اختیاری و پیشنهادی هستند، ماهیتی کاملا دستوری و رسمی دارند، به طوریکه بنابر اسناد FATF، این اقدامات توصیه شده در استانداردها باید توسط تمام کشورهای عضو عملی شوند، و انجام آنها با جدیت و شدت مورد ارزیابی قرار میگیرد، که یکی از ابزارهای ارزیابی این اقدامات صندوق بین المللی پول و بانک جهانی است. همچنین کشورهای عضو باید اطمینان حاصل کنند که نیروهای اطلاعات مالی، نیروهای انتظامی و برقراری نظم، سازمان های قانون گذار، و ناظر و تمام ارگان های مرتبط دیگر، سازوکاری مناسب برای این اقدامات داشته باشند. در واقع تمام سازوکار و سازمان های داخلی، از قضایی و انتظامی تا نظارتی باید بر اساس اصول این کنوانسیون ها تنظیم شوند تا بتوانند توصیه ها را عملی کنند.